بوریس جانسون لخته خون و آنگلا مِرکِل سرطان است
به گزارش مجله نازلارا، به گزارش خبرنگاران به نقل از گاردین - ژوئن 2018 زمانی که تشخیص داده شد مبتلا به سرطان است، چهار فصل از آخرین رمانش،جادوگر را نوشته بود؛ زندگی نامه حماسی داستانی توماس مان که نوشتن آن را دهه ها به تعویق انداخته بود. سرطان بیضه به ریه ها و کبدش سرایت نموده بود. تویبین در مقاله ای طنزآمیز درباره ماه های حضورش در بیمارستان نوشتهو در بستر بیماری خود را با تشخیص میان لخته خون (مورد جدیدی که برایش پیش آمده بود) و سرطان سرگرم می نماید: بوریس جانسون لخته خون است... آنگلا مرکل سرطان.
حالا تویبین بر هر دوی آنها، جانسون و مرکل، فائق آمده است. او در حالی که امیدوار است این ماه آخرین اسکن را انجام دهد، جایزه دیوید کوهن، موسوم به نوبل بریتانیایی را برای یک عمر دستاورد ادبی دریافت کرد. تویبین نویسنده 10 رمان، دو مجموعه داستان کوتاه، سه نمایش نامه، چندین اثر غیرداستانی و مقالات بی شمار، تا کنون سه بار در میان فینالیست های جایزه بوکر نهاده شده است و در سال 2009 جایزه رمان کاستا را برای بروکلین، درباره زن جوان ایرلندی که در دهه 50 میلادی به نیویورک مهاجرت می نماید، دریافت کرد. داستانی که در سال 2015 به فیلم تبدیل شد و جوایز زیادی کسب کرد. او مطمئنا پرکارترین، معتبرترین و پرافتخارترین نویسنده زنده ایرلند است.
تویبین با ظاهری مجذوب نماینده، هنگام گفت وگو سرزنده و مهربان است. دیدار حضوری با تویبین تحت تاثیر تفکیک این قصه گوی پرشور و دنیا تخیلی حزن آوری است که به آن معروفیت دارد. داستان های کوتاه او به همان مقدار که در زادگاهش، وکسفورد، باران می بارد، غرق در تیره روزی های ملایم است.
او یک بار به یکی از دوستان روان پزشکش گفت: دوست دارم شخصیت منسجمی داشته باشم. (داستان هایش را طوری تعریف می نماید که انگار می خواهد جوک بگوید) تویبین گفت: کتاب هایم مملو از اندوه اند و خودم مثل یک آدم خوش گذران این طرف و آن طرف پرسه می زنم. دوستش پرسید: خب، دوست داری کدام یکی باشی؟ که تویبین جواب داد: نمی دانم. روان پزشک گفت: برو پی کارت! من یک عالم بیمار واقعی با مسائل جدی دارم.
برای مردی که می تواند در طول یک روز زندگی نامه ای وزین را شخم بزند یا وقتی در تمرکز کامل است بیش از 20 هزار کلمه فراوری کند، یکی از سخت ترین مسائل مربوط به بیماری این بود که نمی توانست بخواند یا بنویسد. تویبین می گوید: این موضوع فقط برای اعضای کلوب شیمی درمانی قابل درک است. چطور ممکن است حتا نتوانی باخ گوش کنی؟ موسیقی اش شبیه صدایی ناخوشایند می گردد. نمی توانی بخوابی، نمی توانی غذا بخوری، نمی توانی بخوانی، نمی توانی به موسیقی گوش بدهی.
اگرچه، استروئیدها به او انرژی می دادند، اما به قول خودش انرژی کاذبی که بیش از یک ساعت دوام نداشت و طی آن موقع می توانست چند شعر بنویسد. تویبین از زمان نوجوانی به طور جدی شعر نگفته بود اما در طول همه گیری تقریبا هرروز غروب ساعت هفت یک دفعه مطلبی شبیه به یک ترانه به او الهام می شد. مابقی شعر خیلی سریع شکل می گرفت و صبح که از خواب بیدار می شد، چند سطر را حذف می کرد، یا به کل آن را کنار می گذاشت.
و به این ترتیب اوایل سال آینده و در 66 سالگی، اولین مجموعه شعر خود را به لیست چشمگیر آثارش اضافه خواهد نمود. یک روز قبل از این مصاحبه، تویبین یکی از آن ایمیل های پیشنهادهای تازه نشر از آمازون دریافت کرد که در آن کتاب خودش را به او معرفی نموده بود. می گوید: آه، خدای من، این کتاب واقعا وجود دارد! دیروز واقعا شوکه شدم. به ویژه به این علت که طرح روی جلد یک نقاشی از مادرش است. عنوان آن وینِگر هیل به نبردی در جریان شورش ایرلند در سال 1798 اشاره دارد، اما این مجموعه تماما درباره سرزمین مادری او نیست و بعضی از اشعار آن در بارسلونا و لس انجلس اتفاق می افتد. تویبین می گوید: در هرکجا که تا به الان بوده ام شعری وجود دارد ازجمله بیمارستانی در دوبلین، که به طور تصادفی در محل خانه لیوپُلد بلوم، شخصیت داستانی جیمز جویس ساخته شده بود. می گوید: در رختخواب با خودم فکر می کردم چقدر عجیب است جایی هستم که زمانی لیوپُلد و اقتصادی در آن بوده اند.
تویبین برای تمام کردن جادوگر دست نویسی همیشگی اش را کنار گذاشت و با کامپیوتر می نوشت. می گوید: اگر درمان اثر می کرد یا باعث مرگم نمی شد، می بایست کتاب را قبل از عود بیماری تمام می کردم. بیماری بازنگشت و کتاب را تمام کردم.
جادوگر هم مثل استاد، رمان تحسین شده تویبین درباره هنری جیمز که در سال 2004 منتشر شد، بازنمایی دیگری از یک هنرمند سرکوب شده است که در نوجوانی و اوایل دهه دوم زندگی بسیار برایش بااهمیت بودند. زندگی تویبین با هر دو نویسنده اشتراکاتی دارد. جامعه پذیری تهاجمی جیمز در او نیز وجود دارد اما تویبین به طور عجیبی به مان شبیه است؛ چهار خواهر و برادر دارد، پسرِ هنرمند مادری بیوه است، زندگی اش به تبعید در لس انجلس منتهی می گردد و حتا در دانشگاه پرینستون تدریس نموده است. تویبین می گوید: در نهایت به کاوش چیزهایی می پردازید که برایتان جالب هستند. بدیهی است چیزهایی وجود داشت که باید متصور می شدم: پول، قدرت و ظهور هیتلر. مان حتا در خلوت هم به عنوان یک شخصیت اسطوره ای ظاهر نمی گردد (او در مراسم خاکسپاری پسرش، کلاوس، شرکت نمی نماید چون در یک تور کتاب بوده) یا به عنوان اثرگذارترین نویسنده در آلمان در طول سال های بین دو جنگ. تویبین معتقد است تمایل به نوشتن شخصیت های پیچیده، غیردوست داشتنی یا از نظر اخلاقی مبهم در داستان لازم است.
او از اولین رمانش جنوب که در 35 سالگی منتشر کرد، بارها و بارها به ساحل وکسفورد دوران کودکی خود بازگشته است. می گوید: هرگز فکرش را نمی کردم که آن مکان بسیار معتدل، که آسمانش در تابستان بیش از خورشید ابر داشت، بتواند پس زمینه چندین و چند رمانم باشد. بازگشت مکرر به آنجا برایم پرثمر و شگفت انگیز بوده است.
اما مثل بسیاری از نیاکان ادبی ایرلندی خود، او نیز احتیاج به گریز دارد و می گوید هر رمانی که می نویسد در واقع واکنشی است به رمان قبلی . پس از کشتی فانوس دار بلک واتر، چهارمین رمانش که در لیست نهایی بوکر نهاده شد و داستان زنانی از سه نسل و سه مرد را دنبال می نماید که به مدت هفت روز در خانه ای ویران در ساحل گرفتار شده اند، مجذوب شدن در قلمروی هنری جیمز، نوشتن آن جملات طولانی، دیالوگ های پر از جزئیات و آن همه دوشس برایش آرامش بخش بود.
اما بعد کارش با دوشس ها تمام شد و می خواست بار دیگر به خانه بازگردد. درنتیجه بروکلین را نوشت و با آن به انیسکورتی و زندگی مردمان شهرهای کوچک ایرلند بازگشت. آن موقع یک نفر به او گفت: آه... خدا را شکر، بالاخره کتابی از شما آمد که قابل خواندن باشد. بعد از نورا وبستر، داستانی به غایت تکان دهنده از پیامدهای مرگ پدر، احساس کرد دیگر هرگز نمی خواهم به آن خانه برگردم، نمی خواهم به آن نوع اندوهی که آرام آرام می سوزاند برگردم. بنابراین بعد از یک رمان ایرلندی دیگر که هیچ کس در آن یک پِنی هم ندارد، نوشتن از مانِ دنیا وطن و ثروتمند لذت بخش بود.
با آنکه تویبین در حال حاضر در کالیفرنیای آفتابی زندگی می نماید، بار دیگر در اعماق وکسفورد به سر می برد و در حال کار روی دو رمان بعدی اش است که یکی از آنها دنباله بروکلین و دیگری مجموعه ای از داستان های کوتاه است.
در یک روز خوب، تویبین کاری جز نوشتن انجام نمی دهد. او می گوید: باید خودتان را در آن غوطه ور کنید چون دلتان می خواهد فرآیند خواندن هم به همان مقدار فراگیر و غوطه ورنماینده باشد. مساله این است که تمام روز را در لباس خواب ذهنی تان سپری کنید. او دوباره به نوشتن با قلم و کاغذ برگشته، یک دفترچه منظم دارد که صفحات ابتدایی بروکلینِ نو را در آن نوشته و وقتی آن را تایپ می نماید اصلاحات و اضافات را انجام می دهد.
علی رغم خروجی حیرت آور و کنجکاوی بی حد و حصرش، خود را بسیار تنبل می داند. می گوید: فکر می کنم یک تنبل بالفطره ام. باقی آدم ها آن بیرون واقعا سخت کار می نمایند و من یکی از آنها نیستم. این یک واقعیت است.
برای تویبین نوشتن یک نوع پاک کردن خویشتن است. او مدام به خود یادآور می گردد: صفحه کاغذ آینه نیست، خالی است. دستش را مثل شعبده بازها تکان می دهد و می گوید: به عنوان یک رمان نویس باید ناپدید شوی تا احساسات را به شخصیت ها بسپاری و مطمئن شوی که مال تو نیستند. متعلق به خواننده اند، نه تو. تو اینجا حضور نداری. و با دست صورتش را می پوشاند. و وقتی نگاه می کنی هیچ چیز وجود ندارد، به جز چیزی که خالی است و باید آن را پر کنی.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران